گرمابه وان. حمامی: در مواضی ایام و سوالف دهورو اعوام در شهر قنوج گرماوه بانی بود معروف و مذکور به آلت و ثروت. (سندبادنامه ص 173). گرماوه بان متفحّص وار از شکاف در نظاره میکرد. (سندبادنامه ص 178)
گرمابه وان. حمامی: در مواضی ایام و سوالف دهورو اعوام در شهر قنوج گرماوه بانی بود معروف و مذکور به آلت و ثروت. (سندبادنامه ص 173). گرماوه بان متفحّص وار از شکاف در نظاره میکرد. (سندبادنامه ص 178)
حمامی. آنکه گرمابه را اداره کند. گرمابه دار. حمامچی: چون از در دررفتیم گرمابه بان و هر که آنجا بودند همه بر پای خاستند. (سفرنامۀ ناصرخسرو). رجوع به گرمابان و گرماوان شود
حمامی. آنکه گرمابه را اداره کند. گرمابه دار. حمامچی: چون از در دررفتیم گرمابه بان و هر که آنجا بودند همه بر پای خاستند. (سفرنامۀ ناصرخسرو). رجوع به گرمابان و گرماوان شود